مزار کعبه ى دلها کجاست؟
باز کن بر روى من آغوش جان را اى بقیع!
تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع؟
خاکى، اما برتر از افلاک دارى جایگاه
در تو مى بینم شکوه آسمان را، اى بقیع!
پنج خورشید جهان افروز در آغوش توست
کرده یى رشگ فلک این خاکدان را، اى بقیع!
مى رسیم از گرد ره با کوله بار اشک و آه
بار ده این کاروان خسته جان را اى بقیع!
بیت الاحزان بود و زهرا، هیچکس باور نداشت
تا کنند از او دریغ این سایبان را اى بقیع!
عاقبت ار جور گلچین شاخه ى این گل شکست!
در بهاران دید تاراج خزان را اى بقیع!
گر چه باغ یاس او پر شد زگلهاى کبود!
با على هرگز نگفت این داستان را اى بقی
سیلى گلچین چو گردد با رخ گل آشنا
بلبل از کف مى دهد تاب و توان را اى بقیع!
پاى آتش را به بیت وحى، دشمن باز کرد!
سوخت همچون برق خرمن سوز، آن را اى بقیع
حامل وحى الهى، گاه البلاغ پیام
بوسه مى زد بارها آن آستان را اى بقیع!
اى دریغا روز روشن، دشمن آتش فروز
بى امان مى سوخت آن دارالامان را اى بقیع!
قهر گلچین آنقدر دامن به آتش زد، که سوخت
عاقبت آن طایر عرش آشیان را اى بقیع!
اى دریغا درمیان شعله، صاحبخانه سوخت!
سوخت این ناخوانده مهمان، میزبان را! اى بقیع!
دیگر از آن شب، على از درد، آرامى نداشت
داده بود از دست چون آرام جان را اى بقیع!
با دلى لرزان، زبلبل پیکر گل را گرفت!
یا دارى گریه هاى باغبان را اى بقیع؟!
لرزه مى افتد به جانت، تا که مى آرى به یاد
لرزش آن دستهاى مهربان را اى بقیع!
جز تو غمهاى على را هیچکس باور نکرد!
مى کشى بر دوش خود بارى گران را، اى بقیع!
بازگو با ما: مزار کعبه ى دلها کجاست؟!
در کجا کردى نهان آن بى نشان را اى بقیع؟!
قطره یى، اما در آغوش تو دریا خفته است!
کرده یى پنهان تو بحرى بیکران را اى بقیع!
چشم تو خون گرید و، (پروانه) مى داند کجاست
چشمه ى جوشان این اشک روان را، اى بقیع
محمد علی مجاهدی
.: Weblog Themes By Pichak :.